به بازار بیروبار جادۀ “ایست استریت” در جنوب لندن رفته بودیم. آنجا میوه و سبزیجات فراوان و ارزان است. این بازار که از اوایل قرن شانزدهم محل خرید و فروش بوده، اخیراً شماری از سوداگران جوان مهاجر از خاورمیانه و خاور نزدیک را به خود جذب کرده است. فروشندگان کُرد، ترک، عراقی و افغان، این روزها اینجا با شوق و شور مشغول کاراند. در کنار اینها هنوزهم عدۀ کمی از کسبه کاران بریتانیايی و تیرهپوستان جزایر کارابیک، در این بازاردیده میشوند.
وقتی من با همسر عراقیام بین جمعیت انبوه در حرکتیم، یک چهره خندان جوان از پشت غرفۀ میوه فروشیاش، اول به انگلیسی، بعد به عربی و در آخر یکباره با لهجه دری افغانستان سر صحبت را باز میکند. پس از صحبت کوتاه و بذلهگوییهای کاسبانه، “حبیب” از سر یک سوال نمیتواند بگذرد: “اهل كجایید؟” به او میگویم که من از اوزبیکستان هستم – و نه از تاجیکستان یا ایران؛ آنطور که او فکر میکرد.
حبیب یکباره با خوشحالی به اوزبیکی فریاد میزند: “من هم اوزبیك من!” (من هم اوزبیك هستم)، ولی از افغانستان. من و حبیب صحبتمان را به اوزبیكی ادامه دادیم، او از خوشحالی در پوستش نمیگنجید. او به دوستان فروشندهاش كه مشغول کار بودند، با غرور به زبان دری گفت: “این خانم هم اوزبیك است، درست مثل من!”
او با لهجه غلیظ دری صحبت میكرد، طوریكه من فكر كردم از نظر قومی یا تاجیك شمال افغانستان است یا هزاره از نواحی مركزی آن کشور. حبیب در مورد هویت خودش روشن حرف میزد: “اول از همه من افغانم، بعد از شهر تخار. فقط به آدمهایی مثل شما میتوانم بگویم من اوزبیكم.”
صحنه كوتاه، گرم و صمیمی صحبت با حبیب در تمام مدت پیاده روی آن روز، ذهنم را مشغول كرده بود: راهاندازی یك برنامه تلویزیونی خبری برای اوزبیكزبانان افغانستان، در آینده نزدیک در پیش رویم بود. این فکرها موجب شدند تا خاطراتی از سال ١٩٨٤ هم برایم دوباره زنده شود.
پنج سال بعد از دخالت نظامی شوروی در افغانستان و مقاومت شدید مجاهدین در قالب یك برنامه تبادل دانشجو، من بعنوان تنها دختر و به همراه دو پسر تاجیك برای تحصیل به دانشگاه امریكایی كابل رفتیم. من در دو رشته درس میخواندم؛ زبان دری و تاریخ اجتماعی افغانستان. در آن روزها بسیاری از من میپرسیدند، آیا پدر و مادرم عقل سالم دارند كه اجازه دادهاند، دخترشان برای تحصیل به افغانستان جنگ زده بیاید؟
در بدو ورود، ما به گروهی از مشاوران، استادان و آموزگاران اتحاد شوروی از نقاط مختلف کشور پیوستیم كه در دانشگاه کابل کار میکردند. در یکی از اولین روزهای جمعه بعد از ورودمان، ما در میان تدابیر شدید امنیتی به دیدن منطقه تجارتی شهرنو کابل رفتیم.
وقتی از سرویس هايی که پردهداشت و بیرون شهر دیده نمیشد، ما را به آنجا برده بودند، پیاده شدیم، من شروع به قدم زدن در خیابان باریک کردم ناگهان انواع لباسهای غربی، عطرهای خوشبو از کشورهای مختلف، وسایل تخنیکی جاپانی چشمانم را خیره کرده بود. برای یک دختر شوروی که هیچگاه عادت “به انتخاب” نداشت، اینجا مثل دروازه ورود به “ثروت غرب” بود. درست در اوج این شیفتگی، هم صنفی تاجیک من صدایم کرد و گفت یک نفر میخواهد ترا ببیند. آهسته به درون یک دکان رفتیم. مرا به یک شاگرد مغازه پانزده ساله به نام “اسدالله” معرفی کردند. پسر لبخند زنان به زبان سلیس اوزبیکی سلام کرد و پرسید “یخشیمی سیز اَپهجان؟”. (چی حال دارید خواهرجان؟). ظاهرا من اولین اوزبیک اوزبیکستانی بودم که او ملاقات میکرد. در مقابل، من هم بعنوان یک دانشجوی اوزبیکستان شوروی، تا زمان مواجه با این پسرنمیدانستم که افغانستان هم اوزبیکتبارهای خود را دارد.
یک تاریخ پنهان
بله، شوروىها تصمیم گرفتند ما را از خویشاوندان قومیمان در کشورهای همسایه بیخبر نگهدارند. اگرچه قوم اوزبیک برای قرنها در افغانستان زیسته بودند؛ اما آنها، در روایات تاریخى همزبانان شان کلاً حضور نداشتند. به همین شکل تاریخ اوزبیکهاى افغانستان هم آنطور که باید و شاید در اوزبیکستان شوروى شناخته نشده و مطالعه نمىشد. در کتابهاى درسى اوزبیکستان حتى نامی هم از آنها به چشم نمیخورد. در مدارس آن زمان در شوروى، تاریخ اوزبیکستان فقط در محدودۀ قلمرو جمهورىهاى آن کشور تدریس مىشد و تاریخ مردم اوزبیک، از مرزهای شوروى فراتر نمىرفت. رسانههاى شوروى هم هیچگاه از اوزبیکهاى افغانستان نامى نمیبردند.
بعدها من اطلاع یافتم که اوزبیکهای افغانستان در روایات تاریخی خود افغانها هم جایى نداشتند و در برنامههاى آموزشی هم مطلبی راجع به آنها وجود نداشت. اوزبیکهاى افغانستان در هر دو کشور همسایه، مثل یک تابو بودند؛ ولى آنها واقعا تاریخ دارند و من حالا این را مىدانم.
من مىدانم که “سلطان حسین بایقرا”، یکى از معروفترین پادشاهان سلسله تیموریان در قرن پانزدهم میلادى در هرات، یک فرمانرواى ترک بود. وزیر او “امیر علیشیر نوایى” هم بنیانگذار ادبیات کلاسیک اوزبیکی است. بجز این، حکومتهاى اوزبیکی دیگری هم از سدۀ شانزدهم در افغانستان وجود داشته و شناخته شدهاند، مثل “میمنه خانلیک” و “قندوز خانلیک”. میمنه که یک شهر مهم و مرکز تجارتی بود، تحت تابع امیر بخارا و امارات بخارا بود که در اواسط قرن نوزدهم تحت حمایت روسیه قرار گرفت.
با امید به پایان دادن به رقابتهاى سیاسى انگلستان و روسیه در آسیای میانه، بین این دو کشور قرارداد شکننده اى امضا شد که بر اساس آن، دایره نفوذ دو کشور تقسیم مىشد. طبق این قرارداد مرز روسیه تزارى رودخانۀ دریای آمو تعیین شد. به این ترتیب زیستگاه اوزبیکها هم به دو قسمت تقسیم مىشد. به خاطر همین تقسیم سرزمین بود که اول خانلیک قندوز و بعداً خانلیک میمنه هردو در آن سوی دریای آمو، از حکمرانان افغان شکست خوردند و متلاشى شدند.
به دنبال شکست امیر بخارا از ارتش سرخ در دهه دوم قرن بیستم، اوزبیکهای زیادی درشمال افغانستان از دست بلشویکها فرار کردند. در کنار اوزبیکها، اقوام دیگر ساکنِ امارات بخارا مثل تاجیکها، ترکمنها و قیرغیزها هم به شمال افغانستان پناه بردند. در میان آنها، “سید عالمخان”، آخرین امیر بخارا هم بود که بعداً در تبعید درگذشت. او در کابل به خاک سپرده شد. با فشار شوروىها، مقامات افغان از دادن پاسپورت به امیر بخارا و خانوادهاش خوددارى کردند تا آنها نتوانند آن کشور را ترک کنند.
خانوادۀ من هم در همین تلاطم تاریخ گرفتار شد. در همان زمانها، پدر بزرگ من “ملا باباخان” تاجر افغان که در بخارا سکونت داشت، در همان شهر با مادربزرگم “حلیمه ” ازدواج کرده بود. بعد از آنکه مرزهای شوروى در سال ١٩٣٠ بسته شد، او دیگر نتوانست به افغانستان برگردد. سرانجام در سال ١٩٣٧ در زمان پاکسازىهاى استالین که دلتنگِ وطن بود، درگذشت.
در آن طرف آمو دریا، در افغانستان، ازبکهاى کوشا و زحمتکش در کنار ترکمنها با بافتن فرش، تولید گوسفند و پشم قره قل، دامدارى و کاشت برنج و گندم در توسعه افغانستان مشارکت کردند. نقشۀ معروف فرش بخارایى “پاى فیل” با زمینۀ خرمایی آن، حالا یکى از صادرات معروف افغانستان است.
یک داستان تحریفشده؟
شورشهاى پى در پى اوزبیكها علیه كوششهاى امیران افغان كه مىخواستند آنها را تحت كنترل قدرت مركزى نگهدارند، درهم شكسته شد. طبق نظر برخى از متخصصان افغانستان، این حرکات فرمانروایان پشتون، در تاریخ افغانستان اغلب بعنوان متحد كردن كشور درج مىشد، شورشهاى اوزبیكها در مقابل اما جداییطلبانه تفسیر مىشد. در كتابهای درسى افغانستان هم شكست اوزبیكها بعنوان “ما” در مقابل “آنها” توصیف شده بود.
تا دهۀ ١٩٧٠، وقتی که اقلیتهاى قومی در افغانستان به رسمیت شناخته شدند، اوزبیکها به همراه ترکمنها و هزارهها از داشتن هرگونه پست حکومتی محروم بودند و از رسیدن آنها به ردههای بالای ارتش افغانستان جلوگیری میشد.
در دهه ١٩٨٠، بعد از اجرای سیاست یکسانسازی زبانها به سبک شوروی، حکومتهای “نورمحمد ترکی” و “ببرک کارمل”، که هر دو تحت حمایت مسکو بودند، قدمهای موثری برای ترویج و توسعه تحصیل به زبان مادری برای اقلیتها برداشتند. در همین زمان بود که دانشکدۀ زبان و ادبیات اوزبیکی، در دانشگاه امریکایی کابل گشوده شد و از خوشاقبالی، من هم توانستم در زمان تحصیل درآنجا با یکی از اولین استادان اوزبیک آشنا شوم.
صدای من به گوش آنها هم رسید؛ درست مثل “اسدالله”، همان پسری که در یک دکان در شهر نو کابل دیده بودم. آنها هم مرا برای نوشیدن چای سبز به دانشکدۀ خودشان دعوت کردند. من فضای صحبتهایم را با آن آموزگاران جوان، شاد، مملو از اشتیاق و ذوقزده را هنوز به یاد دارم. آنها آن روزها توانستند کاری را انجام دهند که پیش ازآن غیر قابل تصور بود: تدریس به زبان مادری شان.
بعد از آن چای، دعوتهای دیگری برایم سرازیر شد، از جمله دعوت تنها معلم زن آن دانشکده که من و همه همکاران مردش را به خوردن (آشَک) خانه گی دعوت کرد.
زبان اوزبیکی که آن جمع صحبت میکردند، با اوزبیکی من تفاوت داشت. زبان من بیشتر کلمات روسی داشت. (مثلا برای موتر، من واژۀ روسی “ماشینه” را به کار میبردم درحالیکه آنها از “موتَر” استفاده میکردند). علاوه بر آن اصطلاحاتی وجود داشت که آنها یا نمیفهمیدند یا برای شان عجیب بود. از طرف دیگر بعضی کلمات ترکی که ما استفاده میکردیم، در زبان آنها معنای دیگری داشت. کِچَه (kecha) برای ما معنی “دیروز” دارد؛ درحالیکه برای آنها شب معنی میداد. برای “دیروز” آنها کلمه “تنون” (tunov) را استفاده میکنند که در اوزبیکستان این کلمه بی مفهوم است. تصورش را بکنید اگر ما روزی میخواستیم با هم قراری بگذاریم، چه اتفاقی میافتاد!
بعد از به قدرت رسیدن مجاهدین، دانشکده اوزبیکی دانشگاه کابل تعطیل شد و هرگز بازگشایی نشد. برایم جالب است بدانم که حالا آن معلمهای اوزبیکی چه میکنند، همینطور هم در مورد اسدالله، آن شاگرد مغازه؛ تنها چیزی که امروز درموردش میدانم این است که آن دکانهای اوزبیکی در خیابان معروف شهرنو در سال ١٩٨٥ بسته شدند.
پیشینۀ زبان اوزبیکی در افغانستان
براساس یک مطالعه که در سال ٢٠١٤ از طرف “بنیاد آسیا” انجام شده است، امروزه اوزبیکها که حدود ٩% جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند، بزرگترین گروه ترکزبان آن کشور هستند. اما در باره شمار اوزبیکهای افغانستان در منابع مختلف، آمار و ارقام متفاوتی بین ٥.١ تا ١٠ میلیون ارائه میشود. (تنها سرشماری ملی افغانستان، در سال ١٩٧٩ انجام شده است).
همکاران من در بخش اوزبیکی بی بی سی، که بعد از سقوط طالبان به افغانستان رفتند و سفرهایی به مناطق وسیع شمال کشور داشتند، در گزارشهای خود از محلهای پرجمعیتی خبر دادند که عمدتا اوزبیکنشین هستند.
اگرچه بیشتر اوزبیکهای افغانستان به دری تحصیل کردهاند؛ اما اگر فرصت دست دهد میتوانند به راحتی از زبان مادری خود استفاده کنند. درحالیکه بسیاری از همزبانان آنها در اوزبیکستان که به روسی تحصیل کردهاند، به سختی میتوانند با زبان اوزبیکی مفهوم را درست برسانند. زبان اوزبیکی که در اوزبیکستان صحبت میشود، مملو از واژههای روسی بوده و هنوزهم هست و کلا “روسزده” است. در اثر همگونسازی فرهنگی در زمان شوروی، تلفظ روسیگونۀ کلمات اوزبیکی، عادی و به یک نورم تبدیل شده است. زبان اوزبیکی افغانستان؛ اما به شدت تحت تاثیر زبانهای عربی و فارسی است و اگر از من بپرسید، در آن یک نوع ظرافت مشخصی وجود دارد که فکر میکنم خود را هم در ارتباط غیرکلامی و هم در رفتار و عادات آنها نشان میدهد.
مردم اوزبیکزبان افغانستان، زبان مادری خود را عمدتاً از طریق سنتهای شفاهی حفظ کردهاند. یک همکار من در بی بی سی که زاده شهرتخار افغانستان است، به من گفت که او هرگز به مکتب اوزبیکی نرفته و در هیچ صنف زبان اوزبیکی شرکت نکرده است. او میگفت زبان اوزبیکی، زبان مادری او، زبان خانواده و فرهنگ او، و وجه مشترک با همزبانان اوست. یکی دیگر از همکاران به یاد میآورد که در استانهای تخار و فاریاب؛ اشعار “مَشرب” شاعر کلاسیک اوزبیک قرن ١٧، در جلسات ویژهای در مساجد و چایخانهها خوانده میشد. مشرب در نمنگان، در جمهوری اوزبیکستان متولد شد و در بلخ افغانستان درگذشت.
در دهههای اخیر، اوزبیکهای افغانستان تحت تاثیر لهجۀ اوزبیکستان قرار گرفتهاند که این امر، خطرات بیشتری را متوجه میراث فرهنگی آنها میکند. من در سفری که در سال ٢٠٠٣ به مزار شریف داشتم، داستانهای بسیاری شنیدم که چطور مردم بعد از ممنوعیت تلویزیون و برنامههای سرگرمکننده توسط طالبان، تلویزیونهای خود را پشت پردهها و در و دیوار مخفی میکردند. آنها مخفیانه برنامههای تلویزیون کشورهمسایه، اوزبیکستان را تماشا میکردند . در آن برنامه ها زندگی ار م و سعادت بخش مردم آن کشور را نشان میداد. اما در همان زمان شهروندان مزارشریف باید کتابهای اوزبیکی خود را پنهان میکردند؛ چرا که اگر به دست طالبان میافتاد، سوزانده میشد.
پس از سرنگونی طالبان، از سال ٢٠٠٤ زبان اوزبیکی در مناطقى از افغانستان که در آنها اقوام اوزبیک متمرکز بودند، به رسمیت شناخته شد. در قانون اساسی جدید افغانستان، حفاظت از میراث اقلیتهای قومی و توسعه زبانهای ملی در مناطقی که آنها متراکم زندگی میکنند، تصریح شده است. پس از این زمان بود که در مرکز تربیت معلم فاریاب، و همچنین در دانشگاههای تخار و بلخ، دیپارتمنت های زبان اوزبیکی به میان آمد. با این حال در افغانستان تا سال ٢٠٠٩ کتابهای درسی اوزبیکی وجود نداشت.
با وجود این حرکت نو، این توجه به اقلیتها مجموعا مثبت ارزیابی نمیشود. علیرغم استقبال از آزادیهای جدید و حقوق مربوط به وضعیت زبان اقلیتها، برخی از روشنفکران اوزبیکتبار افغانستان، در مورد آینده زبان خود زنگ خطر میزنند و هشدار میدهند. برای آنها، تمرکز صرف بر آموزش به زبان اوزبیکی ممکن است دوباره به ضرر این جمعیت تمام شود. آنها میگویند وقتی اوزبیکزبانان به زبان مادری خود تحصیل کنند، رقابت آنها با پشتونها و تاجیکها در بازار کار کشور دشوار خواهد شد.
اما شرایط در جمهوری اوزبیکستان متفاوت بود. در آنجا در دهۀ ١٩٢٠ در چهارچوب سیاستهای استالین، یک لهجه ویژه چون پایه و محور زبان اوزبیکی انتخاب شد و به عنوان زبان استاندارد کشور توسعه یافت؛ اما تا اکنون اوزبیکهای افغانستان چنین شانسی نداشتهاند.
بخش اوزبیکی بی بی سی، برنامههای ویژه خود برای اوزبیکزبانان افغانستان را در سال ٢٠٠٣ آغاز کرد. در طول این سالها تیم تحریریه، زبان اوزبیکی را چنان توسعه داده که برای همه اوزبیکزبانان در کشورهای مختلف قابل درک باشد. بر اساس تلاش و کوشش زبانشناسانه روزنامهنگاران، و با پژوهش عمیق روی منابع پژوهشی زبان، و یافتن نکات دقیق و ظریف که میتوانند مطالب رادیو و اینترنت را بهتر به مخاطب انتقال دهند، بی بی سی استانداردهای خود برای زبان اوزبیکی در افغانستان را پرورانده و توسعه داده است. این کار از این به بعد هم ادامه خواهد یافت؛ چرا که ما تصمیم گرفتهایم برنامههای خود را برای این مخاطبان خود از طریق تلویزیون گسترش دهیم. چیزیکه امروز ما میخواهیم بانشر خبرها، جهان را به خانه های آنها و با نشر داستان هاى آنها، جهان را از زندگی انها آگاه بسازیم.
يادداشت: این مقاله بيانگر نظر نویسنده است، پژواک در قبال آن مسووليتى ندارد و این مقاله نخستین بار در ویب سایت فارسی بی بی سی نشر شد.
Views: 46
GET IN TOUCH
NEWSLETTER
SUGGEST A STORY
PAJHWOK MOBILE APP